"زندگي يک جنگ نيست که بشه برآن پيروز شد بلکه يک واقعيت است که بايد آن را تجربه کرد." ناشناس

۱۶.۸.۸۷

سوئد وگروگ

سلام
ديروز روز تاريخي بود و روياي I HAVE A DREAM مارتين لوتر کينگ به حقيقت پيوست مردم امريکا با انتخاب برک اوباما نخستين سياه پوست رئيس جمهور اين کشور شد و اميدواريم او با ما باشد.
تو سوئد ما بزودي از زمستان سبز وارد زمستان سفيد مي شويم لحظه اي پيش از پنجره به بيرون نگاهي انداختم هوا به قول شاعر اخوان ثالث: بس ناجوان مردانه سرد است.
ولي امشب درهمسايگي سيريک به مهماني گروگ ميروم اميدوارم سلام گرم من را از اين غربت آباد بپذيرين و با اجازه صاحب نظران در اينجا فقط سعي دارم از حس و برداشت دوران بچه گي ام راجع به گروگ واهل آنجا يادي هر چند تاريخي کرده باشم.
سال 1349 شش ساله بودم کلاس اول مدرسه ميرفتم منبع آب مدرسه مولوي سيريک بعضي اوقات خالي از آب بود و اگر هم داشت آبش غير قابل شرب بود. زنگ تفريح که زده ميشد اکثرا" بدو بدو ميرفتيم لب يک چاه آبي که کنار خونه علي نظري تو بيلائي واقع شده بود. سر راهمون درست بيرون منزل نظري يک دستگاه ماشين قديمي زنگ زده و فرسوده لابلاي ماسه ها نيمه پنهان شده بود و همين قرازه آهن بهترين اسباب بازي ما شده بود. و تا آنجائي که من يادم ميآد تا آن زمان بجز تويوتاي قرمز و خوشرنگ دوست محمد حسن افسري تو همزونگ و اين ماشين قرازه حاجي عليمراد شاهي که هر دو از نوع خودرو شخصي سواري بودند ديگه هيچ نمونه ماشيني تو سيريک وجود نداشت. ولي در همان زمان چند فرسنگي سيريک گروگ پر از کمپرسي, وانت , ميني بوس و تانکر آب بود. ما بچه ها چه کيفي ميکرديم هر روز صبح سحر بوق ميني بوسهاي بهادر و يوسف را ميشنيديم که کنکي بيلائي را دور ميزدند و سپس از طريق چالاکو مردم را به مقصد ميناب جابجا ميکردند. و چه حالي داشت وقتي من با پدر يا مادرسوار(بست) ميشدم ميرفتم ميناب. و برو بياي ماشينهاي کمپريسي تو جاده خاکي پر از چاله و چوله که به گردوغبار مي پرداختند و هر چي تندر ميروندن غبارش هم بيشتر بود . به هر حال ميخوام بگم که اين گروگ بود که سيريک وبيابان را با اين صنعت ماشيني غرب آشنا کرد و ما را نيز با دنيائي جديد و متمدن انس داد. از همسايه خوبمون گروگ هر چي بگم کم گفتم و قضاوت بيشتر راجع به تاريخ گروگ را به اهل تاريخ واگذار ميکنم.
اما ضمن احترام به هر شغل, حرفه و پيشه ي شرافتمندانه يادم هست هم سن سالاي باباي من که تو کويت, امارات, قطر وغيره به شغلهائي ازقبيل ناتوري با چوب يا با تيکه پاره آهني اسلحه در آنسوي آب با دستمزدي ناچيز ساعتها وقت و بي وقت سخت کار ميکردند و تا يک سال نمي شد اجازه نداشتند مرخصي بگيرند تا سري به خانواده خود در بيابان بزنند. ولي همزمان تو همان دوره بيشتر اهالي با ذوق گروگ با داشتن وسايل نقليه سبک و سنگين تو آن آفتاب گرم و سوزان در کنار رودخانه گز سنگ و ماسه حمل بر کمپرسي ميکردند و نان عرق جبين آقائي خويش را ميخوردند و وقتي پدر خسته رانندگي ميشد پسر جاي آن را ميگرفت. وما بقيه فقط عفه ميآمديم اگه لنگي چاپ مولانا از دبي به پامون آويزون ميکرديم يا لب جاده کنار دکانها بيکار ميايستاديم و گرد و خاک خودروا را نوش جون ميکرديم. پس شما عزيزان اهل گروگ و بنداران بخود ببالين که همينطور هم هست چرا که گروگ سرچشمه الحام و تلاش بوده است بقول دوست عزيز ناديده ام آقآي علي شيخ الديني هر جا اسمي از بيابان در ميان است اين گروگ است که به مانند گوهري ميدرخشد. ودر چهار حرف نام گروگ نيز همين ( گوهري رنگين وزين گرانبها) نهفته است.
در هر جائي که انسان پا به عرصه وجود گذاشته است بي شک آنجا را داراي تاريخي منحصر بخود کرده است و گروگ نيز از اين قاعده استثنا" نيست و قبلا" آقاي محمد آراسته راجع به اهميت گروگ بدرستي اشاره نموده است که گروگ نه تنها براي بيابان حتي براي کشورهاي آن سوي خليج فارس نيز قابل تعمل بوده است. و اگر امروز اين سياست رقابتي سرمايه نا برابر در امارات و کويت نبود و اگردر آن زمان دولت مردان ما کمي دورانديش بودن منطقه بيابان با محوريت گروگ از ترقي و پيشرفت خيلي بيشتري سود مي برد. ولي بقول يکي از نامداران و سياستمداران قديم اهل جنوب عبدرحمان فرامرزي مي گويد: قومي و ملتي در تاریخ سربلند خواهد شد که با مشکلات زندگي نکند بلکه آنها را حل کند چرا که مشکل براي حل کردن است.
راجع به تشبهات گروگ با سوئد در مقدمه بايد بگم که اين مقايسه اصولا" از خيلي جهات ناعادلانه است ولي چون صحبت از بيان احساس و برداشت شخصي است نسبت به جائي که براش دلبستگي عاطفي دارم دوست دارم رگه هائي مشترکي از خلق و خوي سوئديا را با گروگي-ياي عزيزم در ميان بگذارم اميدوارم خالي از صفا نباشه. من حدود17 ساله در سوئد ساکنم و باور کنيد با تمام اين ادعاها من هنوز ازتمام الفباي زندگي اين جماعت و تاب پيچ اين جامعه سر در نياورده ام. کمي از سوئد بگم که من هفته پيش که با يک سوئدي راجع به اصل و ريشه و تاريخ صحبت ميکرديم اين سوئدي ادعا داشت که ما با شما ايرانيا نزديکتريم تا فنلانديا گفتم جانا به قربانت ولي حالا چرا ؟خلاصه تعريف کرد که يک محقق و تاريخدان نروژي چند وقت پيش تو منطقه چچن تو اسياي ميانه آثاري را کشف ميکنه که دال بر اين دارد که در حدود 3 الي 4 هزار سال پيش اجداد ما سوئديا بيشترشان ازآن مناطق به اين مجمع جزاير اسکانديناوي مهاجرت کرده اند. و تو آن آثار مکشوفه نشانه هاي زيادي از شباهتهاي زباني نيز به چشم ميخورد. و چون شما ايرانيا شبيه چچني ها کله سياه چشم قهوه اي هستين با ما سوئديا فاميل ميشين, گفتم آها پس اينا کارشون حساب کتاب داره و به همين خاطر به چند نفر از بيابونيا از جمله با حسن کيدي رئيسي وصلت نموده اند.

حالا اين حاشيه چيني بدين منظور بود که با تعريف گروگ و سوئد در کنار هم همچين هم مورد عجيبي نيست. حداقل همه انسانيم ودر نيازهاي اوليه ( آب غذا و عشق و دوستي )همه با هم مشترکيم .2 سال پيش تو سيريک که بودم با يکي از اين جوانان تحصيل کرده و دوست داشتني آنجا با هم داشتيم با ماشين تو مسيري ميرفتيم نميدانم چي شد فکر من برخلاف مسير ماشين به طرف گروگ رفت و کنجکاوي من نسبت به خصلتهاي بعضي از مردم گروگ در مقايسه با سوئديا کمي گل کرد و راجع به اين موضوع گپي رد و بدل کرديم. از آن به بعد دنبال فرصتي بودم که تا ديرتر نشده اجازه داشته باشم از اين حسم نيز نسبت به گروگ اشاره اي داشته باشم و تماس با وبلاگ دوست جديدم محمد آراسته انگيزه انجام اين کار را در من دو چندان کرد.

وشباهتها:
1. اهل گروگ مثل سوئديا اخلاق کاري دارند
2. مردم گروگ به مانند سوئديا اغلبشون سرشون تو لاک زندگي خودشونه
3. گروگي آي عزيز مثل اين سوئديا خود باورند وتلاش ميکنند مستقل باشند
4. جامعه کوچک و سنتي گروگ از بردباري (tolerance) خوبي برخورداره چرا که سوئد نيز به مدارا بودن معروفن منظورم از جمله احترام به مهمانان کشور همسايمون عزيزان افغانه است, کوچک بودم يادمه تو سيريک کافي بود يکي از افاغنه مرتکب خطائي ميشد بيشتر مردم همه را آزارمي دادند.
5. مثل سوئديا کمتر از اين شاخه به آن شاخه ميپرين با ثباترين
در پايان براي همه شما عزيزان آرزوي بهترينها را دارم
5 نوامبر 2008 سوئد
دوستدار شما محمود

هیچ نظری موجود نیست:

Powered By Blogger